هیچ صدایی نیست، هیچ جوابی نمی آد. درِ دنیای من بسته بوده، بسته می مونه. هیچ رهگذری نیم نگاهی هم شاید نه … دلم اون نسیم رو میخواد که رد میشد به امید نوازش برگی… ولی برگ هم بد اخلاق شده دیگه. دنیا هم سر جنگ داره. برگ هم مال همین دنیاست دیگه. و من کلمه ها رو به بازی گرفتم انگار. مقصود فقط یکیه و با یک کلمه هم بیان میشه. دیگه رقص این جمله ها سیاه بازیه. همه میدونن… همه میدونن….زندگی جز سیاه بازی دستان تو داستان دیگه ای نبود…. جاش مونده هنوز…. آوای دلم صدا نداره… هیچ صدایی نیست… هیچ جوابی نمی آد.
Month: September 2010
سرزمین من…
نمیدانم کِی به وطن خود باز میگردم؟
آنجا که آغوش تو باشد.
می خوام بگم که من دوربین خریدم بالاخره D:
شعر پاره
نه از تو ميشه دل بريد نه با تو ميشه دل سپرد
نه عاشــــق تو مــونـد نه فارغ از تو ميشه مرد
هجوم بن بست رو ببين هم پشت سر،هم رو به رو
راه سفـر با تو کجاسـت من از تو ميپرسم بگو