داشتم میرقصیدم. حتی یادم نمیاد با چه آهنگی. مست بودم ، مست خوب… یه کم هم های. دستاشو حس میکردم دورم و دلم نمیخواست جلوش رو بگیرم. اونقدر فضا برام رویایی بود که فکر میکردم از یه فیلمی بیرون اومده. فضایی که با نور آتیش روشن شده بود، صدای تق تق آتیش که وسط صدای موزیک گاهی شنیده میشد، اون پنجره های بلند که اونورش تا انتها برف بود و برف. چشمامو میبستم که فکر نکنم. چشمامو میبستم تا آب بشم میون بازوهاش که دورمو گرفته بود. گرم بودم، سرم گرم بود، تب داشتم انگار. وسط اون هال داشتم چرخ میزدم و نمیدونستم از آتیش اینقدر گرم شدم یا از نفسهای اون که به گردنم میخوره. نور آتیش کم و زیاد میشد، چشمامو که باز میکردم لبخندش رو میدیدم و دلم گرم میشد. به شکل عجیب و غریبی اون لبخند انگار آشنا بود. انگار من سالهاست دارم میون اون بازوها میرقصم. از اون سختی در اومده بودم. خودمو ول کرده بودم توی لحظه و توی بغلش. هی فکر میکردم بچه ها چی فکر میکنن؟ ولی دیگه کارم از اینها گذشته بود. طعم آغوشش بهم ساخته بود. آخرین نفر هم شب بخیر گفت و رفت و من هنوز اونجا توی تاریک و روشن هال دلم میخواست تا صبح میون بازوهاش برقصم.

The Lost Love…

داشتم به آهنگ گوش میدادم و شعرش انگار میخواست از درونم فریاد بزنه.

مدت زمان زیادی گذشته. در میان آهنگها و خاطره‌ها، در لحظات تاریک تنهایی، انگار همیشه تو بوده‌ای. کی به خانه برمیگردی؟ خانه کجاست؟

Take me home
Home is where you are
I wanna go home

Continue reading “The Lost Love…”

اما سفر نیست علاج این درد…

چقدر برای اون شب نقشه داشتم، چقدر کارها میخواستم بکنم. از همون سال پیش توی تقویم علامت گذاشته بودم که از یک هفته قبل یادم بندازه تا شروع کنم به برنامه ریزی، از همون موقعی که تو خیابون بهم گفت که فردا شب تولدشه دوستاش میرن خونه‌اش و در گوشم گفت دوست داره منم برم. هم سالگرد دوستیمون بود هم تولدش. میخواستم یه کار خاص بکنم با یه کادوی خاص. از اون کادوهایی که خیلی دوستشون داره. یادمه پیرهن استقلال رو که براش گرفتم خیلی دوست داشت، موقع بازیها می‌پوشید. یا اون لیوانی که از ایران براش گرفته بودم. روی لیوان با خط نستعلیق نوشته بود “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق”، نمیخواست زیاد استفاده‌اش کنه که نوشته‌هاش پاک نشن. چقدر موقع خرید به شعر روی لیوانها دقت کردم که بهترینشو بخرم. Continue reading “اما سفر نیست علاج این درد…”

Keep holding on…

I don’t know since when but at some point in the road I started to put his things in my calendar, release dates every other week, his guys night out, the trip he is going, his cousin’s wedding, and our own plans together. I was fine before he comes, I have been fine with planning my life for one, but looking at him… damn I had all kinds of plans. Continue reading “Keep holding on…”

جایِ خالیِ لبهایت…

image

پشت ِ گردنم،
کمی پایین‌تر از نقطه‌ای که آخرین تار موی بلندم روییده،
جایی که گود می‌شود،
همان جایی که…،
هیچ!‏
درد می‌کند،
دردی به وسعت ِ خالی ماندن ِ جای ِ لب‌هایت…

پروین – گودر

کجاست ای یار آغوش تو…

image

هوس حلیم کرده ام و سرم درد میکند. آمده ام دراز بکشم که یادم می‌رود  به آن موقع ها که پیش او بودم. این موقع های ماه که می‌شد وقتی می‌آمد خانه می‌دید همه چراغ ها خاموش، من گوشه ای از مبل کز کرده ام و از سر درد نای تکان خوردن ندارم. می‌فهمید نه حوصله ی حرف زدن دارم نه گوشی برای شنیدن. می‌گذاشتتم به حال خودم. می‌رفتم که دراز بکشم، هر از چندی می‌آمد به قصد سرزدن. می‌دانست نور اذیتم می‌کند، چراغی روشن نمی‌کرد. می‌نشست لبه ی تخت،  دستی می‌کشید به پیشانی ام، موهایم را کناری می‌زد، با یک دست هم کمرم را می‌مالید، و در آخر خم می‌شد شقیقه ام را می‌بوسید و می‌رفت. حرفی نمی‌زد.سکوتش به اندازه‌ی کافی گویا بود.
چراغ روشن نمی‌کنم، نور غروب از لا به لای کرکره‌ی پنجره روی تخت افتاده. زیر پتو می‌خزم. انگار تمام رخت‌های دنیا را گذاشته اند کنار که امروز دم غروب در دل من بشویند. پیرزنهایی نشسته اند دور هم، زیر لب ناله می‌کنند و رخت می‌سابند. خودم را رها کرده ام. رها کرده ام تا بگذرد این زمان… ولی ذهنم ساکت نمی‌شود…

کجاست ای یار آغوش تو 
من سخت را زبان تو باید…
به این زخم ها دست تو شاید باشد مرهمی… باشد مرهمی…
جهان در جدال و حال من و اشک های نیمه شب و تسکین این بغض با یاد تو، شاید کمی
کسی جز تو ازدرد ها و درون من آگاه نیست
کسی جز تو چون تو برای زمان بزنگاه نیست
تو باشی پریشانم پیش تو،
تو نفی حجابی عریانم پیش تو

کجاست ای یار آغوش تو…

صدای بارون با مخلفات

بارون به شدت میبارید صداش که به شیشه ی ماشین میخورد غوغا کرده بود. چشمامو بسته بودم تا مست صدای بارون بشم. یه آهنگ ناآشنایی هم داشت پخش میشد. از همون آهنگاش که من نمیدونم اینا رو از کجا پیدا میکنه. بارون لحظه به لحظه شدید تر میشد. چشمامو یه لحظه باز کردم قطره های درشت بارون رو دیدم که با شدت به شیشه میخوردن، جاده هم به سختی دیده میشد. دوباره چشمامو بستم. دستشو حس کردم که داره مچمو ناز میکنه. آروم از مچ اومد رو گردنم. داشت از یقه ام میرفت تو. خنده ام گرفت. با همون چشمای بسته خندیدم، آروم و بی صدا. فکر کنم ندید. چشماش به جاده بود ولی راه منم بلد بود. آروم انگشتاش میرفت تو تر. چندین ثانیه طول کشید تا برسه به اونجا که میخواست. شاید خودش طول داد. یه شرمی داشت که نمیذاشت همون اول بره سر اصل موضوع. یکم نرم و بی صدا نوازشم کرد، جایی میون سینه هارو. همون استخون بیرون زده. یه کم که طولش داد، از لبه ی سوتین رفت تو. انگار با اون طول دادنش میخواست اجازه بگیره. منتظر اجازه هم نایستاد. یهو یه حسی تا انگشتای پام پیچید. خوابم پرید. وقتی به اونجا که میخواست رسید، نایستاد، انگار که رسیده باشه و سلامی کرده باشه سریع دستشو از یقه ام کشید بیرون. بارون هنوز به همون شدت داشت میبارید. نگاهش کردم. دقتش به جاده بود. انگار نه انگار یه یه دقیقه ی در حال چه کاری بوده.  یه دستش به فرمون و دست دیگه اش به چونه اش بود. چشمامو بستم. مست صدای بارون بودم.

نهانخانه ی من

دلم نهانخانه ى تمام هوس هاست..

آنگاه كه ناگاه دلم بوى دست تو را ميخواهد… بوى توتون  خیس خورده در اودکلنت…

سيگارت را كه ميان انگشتانت جا ميدادى، من ميماندم و موهاى پشت گردن تو…  و انگار تو هم حواست به سيگارت بود…

زل ميزدم به دود سيگارت در تاريكى شب… و سعى ميكردم طعم بوسه هاى ناگاهت را حفظ كنم…

گيج ميشدم گاهى… از آن همه يكى شدنى كه در نگاه تو ميريخت،

و گاه ميترسيدم… از آن چه كه در پس نگاه هاى تو جارى بود ميترسيدم.

و عشق در نزد… اونقدر به ناگاه عاشق شدم که چشمانم را که باز کردم لبخند تورا دیدم که مواظب من بودی که سردم نشود.

اونقدر ناگاه عاشق شدم که نفهمیدم از کی روزها بیدار میشوم در حالی که لبخندی روی لبم مانده از حرفهای پیش شب.

و من عاشق دوست داشتن تو شدم… عاشق تک تک بازی هایی که با هم میکردیم… عاشق اذیت کردن های تو… و عاشق نگاه پر از شیطنت تو وقتی که فکر میکردی داری منو سر کار میذاری… عاشق نگاه کردن تو موقع رانندگی …عاشق نگاه کردن تو توی وقت سفر که اینور اونور اتاق دور خودت میگشتی تا وسایلت رو جمع کنی…  و عاشق گوش دادن به تو وقتی هیچی از حرفات نمیفهمیدم… آره من عاشق تیکه تیکه لحظه های منو تو شدم…