صدای بارون با مخلفات

بارون به شدت میبارید صداش که به شیشه ی ماشین میخورد غوغا کرده بود. چشمامو بسته بودم تا مست صدای بارون بشم. یه آهنگ ناآشنایی هم داشت پخش میشد. از همون آهنگاش که من نمیدونم اینا رو از کجا پیدا میکنه. بارون لحظه به لحظه شدید تر میشد. چشمامو یه لحظه باز کردم قطره های درشت بارون رو دیدم که با شدت به شیشه میخوردن، جاده هم به سختی دیده میشد. دوباره چشمامو بستم. دستشو حس کردم که داره مچمو ناز میکنه. آروم از مچ اومد رو گردنم. داشت از یقه ام میرفت تو. خنده ام گرفت. با همون چشمای بسته خندیدم، آروم و بی صدا. فکر کنم ندید. چشماش به جاده بود ولی راه منم بلد بود. آروم انگشتاش میرفت تو تر. چندین ثانیه طول کشید تا برسه به اونجا که میخواست. شاید خودش طول داد. یه شرمی داشت که نمیذاشت همون اول بره سر اصل موضوع. یکم نرم و بی صدا نوازشم کرد، جایی میون سینه هارو. همون استخون بیرون زده. یه کم که طولش داد، از لبه ی سوتین رفت تو. انگار با اون طول دادنش میخواست اجازه بگیره. منتظر اجازه هم نایستاد. یهو یه حسی تا انگشتای پام پیچید. خوابم پرید. وقتی به اونجا که میخواست رسید، نایستاد، انگار که رسیده باشه و سلامی کرده باشه سریع دستشو از یقه ام کشید بیرون. بارون هنوز به همون شدت داشت میبارید. نگاهش کردم. دقتش به جاده بود. انگار نه انگار یه یه دقیقه ی در حال چه کاری بوده.  یه دستش به فرمون و دست دیگه اش به چونه اش بود. چشمامو بستم. مست صدای بارون بودم.