چقدر برای اون شب نقشه داشتم، چقدر کارها میخواستم بکنم. از همون سال پیش توی تقویم علامت گذاشته بودم که از یک هفته قبل یادم بندازه تا شروع کنم به برنامه ریزی، از همون موقعی که تو خیابون بهم گفت که فردا شب تولدشه دوستاش میرن خونهاش و در گوشم گفت دوست داره منم برم. هم سالگرد دوستیمون بود هم تولدش. میخواستم یه کار خاص بکنم با یه کادوی خاص. از اون کادوهایی که خیلی دوستشون داره. یادمه پیرهن استقلال رو که براش گرفتم خیلی دوست داشت، موقع بازیها میپوشید. یا اون لیوانی که از ایران براش گرفته بودم. روی لیوان با خط نستعلیق نوشته بود “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق”، نمیخواست زیاد استفادهاش کنه که نوشتههاش پاک نشن. چقدر موقع خرید به شعر روی لیوانها دقت کردم که بهترینشو بخرم. Continue reading “اما سفر نیست علاج این درد…”