واقعیت های رابطه از دید من

واقعیت رابطه فراتر از یه دوست داشتن راحت و دمه دستیه. رابطه یه کنش و واکنش سنگین و پیچیده اس بین خصوصیتها و عادتهای رفتاری. دوست داشتن بستر رو آماده میکنه ولی تازه یه راه درازی آغاز میشه واسه اینکه ببینی چقدر بقیه ی چیزاتون توی یه راستا دارن پیش میرن و چقدر با هم جور در میان. این بقیه ی چیزا یه طیف وسیعی از موضوعات رو دربر میگیره. از میزان نظم توی زندگی و استقلال و برنامه های آینده گرفته تا اینکه طرف آدم شبه یا روز. گاها آدما فکر میکنن که خرده ریزا مهم نیستن ولی دقیقا همین خرده ریزا هستن که توی روزمره ی زندگی باعث رضایت یا اعصاب خوردی میشن. گاهی میشه چشم روی خرده ریزها بست و به خیلی خوبی های دیگه بخشیدشون ولی گاهی یه خرده ریزهایی هستن که میشن بلای جون آدم و اون موقع است که آدم گیر میکنه توی تله ای که خودش ساخته. امید به تغییر طرف مقابل داشتن اساسا و از پای بست اشتباهه.  آدما همیشه در حال عوض شدن ، بالغ تر شدن و بهتر شدن یا حتی بدتر شدن هستن. ولی همیشه این خودشون هستن که تصمیم میگیرن در جهت زمان و حوادث عوض بشن. گاها میشه درخواست کرد که یه عادتی یا رفتار خرده ریزی رو کنار بذاره یا ویرایش کنه که اون هم بستگی به میزان از خودگذشتگی رابطه داره ولی انتظار عوض کردن یه بنیاد ذهنی یا رفتاری ای که باهاش بزرگ شده اشتباهه. همون قدر که انتظار داشتن اشتباهه گول زدن خود هم اشتباهه. اینکه فکر کنی چون تو رو دوست داره به خاطر رابطه تون این کار رو میکنه این یه کلاه قشنگیه که خودت داری روی سر خودت میذاری و بعد یکی دو سال از این وقتی که گذاشتی تا گول بخوری پشیمون میشی.

اساسا در جهت موفق شدن یه رابطه شناخت آدما از خودشون خیلی کارسازه. این باعث میشه از خودت همون تصویری رو واسه طرف بسازی که واقعا هستی، نه صرفا اون چیزی که فکر میکنی بعده ها خواهی شد، بعده هایی که معلوم نیست کی میاد، یا اینکه اصلا میاد. این از اون ور هم صدق میکنه. به امید آینده نباید وارد یه رابطه شد، آینده رو به هزاران شکل میشه عوض کرد که از الان نمیشه گفت. میشه بشینی ساعتها صحبت کنی که تا چند سال دیگه من این کار رو میکنم و به اینجا میرسم و … ولی چیزی که معلومه اون چیزیه که الان هستی. دروغ گفتن و توجیه کردن تحت هیچ شرایطی توی رابطه جواب نمیده. اینکه تو بگی یه کاری رو خواهی کرد یا فلان شرایط رو عوض خواهی کرد در حالی که میدونی این کار رو نخواهی کرد و گفته ات صرفا نقش دل خوشکنک داره دردی رو دوا نخواهد کرد. در واقع دروغی گفتی که باعث میشه بعدا بابتش خودت رو توجیه کنی یا برای راست و ریس کردنش دروغ دیگه ای بگییا توجیهی کنی که چرا اونجور نشد. و این اتفاق از یه حدی که بگذره دیگه قضیه لوث میشه، حرف دیگه احترامی نداره. رابطه بیشتر از اینکه بر پایه ی علاقه بچرخه بر پایه ی احترام بین دو طر میچرخه و لحظه ای که این قضیه خدشه دار بشه دیگه علاقه هم نمیتونه کمکی بکنه.

آدمها در پی سالها که کنار هم یه رابطه رو پیش میبرن درکنار هم بالغ و بالغ تر میشن و قشنگیه این کنار هم بودن به اینه که با هم و در راستای هم رشد کنن. آدمها هر چقدر هم که فکر کنن یه رابطه ی احساسی از دنیای حساب کتاب به دوره ولی آخر شب اون ته ته ذهنشون میشینن به محاسبه. من کجای زندگیم ایستادم؟ اون کجا ایستاده؟ نزدیک ایستادیم یا دور؟ همون جاست که باید اون کلاه قشنگی که سر خودت گذاشتی رو برداری و قاضی اش کنی. روراست ببینی کجا ایستادی. اگه نزدیک بودین که خوب است و دل انگیز. اما اگر توی نزدیکی خودت ندیدیش بهتره دیگه کلاهه رو نذاری سرت، به امید آینده موندن و اتفاقهایی که فقط حدس میزنی بیافتن اشتباهه.

روراست بودن کلا خوبه. اینکه هر از چندی که نشستی به برآورد از وضعیت زندگیت، اگه دیدی اوضاع خرابه بتونی یه جایی با خودت اعتراف کنی که اینجا اشتباه کردی یا کم آوردی و تقصیر هیچ احدالناسی نیست که الان اینجایی که هستی ایستادی … اینکه بتونی ببینی کجای کار اشتباه کردی. گاهی آدما نصفه نیمه با خودشون روراستن، گاهی تلاشی که برای سرپا نگه داشتن رابطه کردن نمیذاره از یه حد بیشتر روراست باشن، گاهی ته دلشون میخواد هنوز امید باشه به یه معجزه. اون موقع است که بحث مقایسه میاد وسط. میشینی با خودت میگی من که از فلان موقع تا الان اینقد عوض شدم رابطه ام چی شد؟ آدم توی رابطه ام چی شد؟ میشینی یه جدول میکشی از کل رابطه با همه ی مولفه هاش و تغییراتش. میشینی از بیرون به این نما نگاه میکنی در طول زمان. یه جایی بالاخره یه داده ی پرت پیدا میکنی. هیج وقت نباید فراموش کرد بار یک رابطه بر دوش یک نفر نیست، همیشه این دو نفر هستند که در به بار نشستن یا ننشستن یه رابطه نقش دارن. یه گوشه ای نشستن و تماشای آدم توی رابطه ات برای اینکه کاری برای بهبود رابطه بکنه بیهوده است.

و در آخر، تحمل کردن هر چیز نا خوشایندی در رابطه یه زمان مشخصی داره. بعد از اون زمان یه پروسه ای پیش میره که از جنگ و دعوا شروع میشه و امتحان راههای مختلف برای بر طرف کردن آن تا اینکه به بی تفاوتی میرسه. و وقتی به بی تفاوتی رسید ینی به بدترین جای ممکن رسیده.  دوستی داشتم که میگفت ترجیح میده پارتنرش سرش داد بزنه تا اینکه بی تفاوت از کنارش بگذره. این ینی دیگه حتی اونقدر برام ارزش نداری که بخوام انرژی صرف موضوع کنم. و این بی تفاوتی ها که زیاد بشن فاتحه ی اون رابطه رو باید خوند. این دوران هیچ چیزی به ارمغان نمیاره جز یه اعصاب داغون و افسوس که لازمه یه تجربه از یه رابطه برای بالغ شدنه.