زمان خواهد گذشت…

یه وقتایی برمیگردی تو تاریخ عقب و نگاه میکنی و میبینی چهار سال پیش همین روز یه چیزی رو شروع کردی و ادامه دادی و فکر میکردی حالا حالاها ادامه پیدا میکنه. ولی به حال که برمیگردی میبینی یه ویرانه مونده. میبینی دل زده شدی و دیگر هیچ. دل زده از هرچه دوست داشتن و دوست داشته شدنه. دوست داشتنی که آخرش به جایی ختم میشه که ضربه میخوری و زخم میشوی. ساده نیست، هیچ کس هم نگفته که راحته. میگن زمان که بگذره دردها آروم میشن ولی زمان هم که بگذره، یه روزهایی رو زدی به نام مرور خاطرات و افسوس خوردن. افسوس برای هرچی که گذشت و هر چی که میون دایره.
نشسته ام به تماشای گذر زمان…