بالش را بغل کرده بودم توی شکمم و رویش دراز کشیده بودم توی تخت. اتاق تاریک بود و تنها نوری که میآمد نور گوشی تو بود که داشتی برایمان آهنگ میگذاشتی. بازیای شروع کرده بودیم در بیخوابیای که به سرمان زده بود که تو آهنگ بگذاری و من هر چقدر زودتر میتوانم بگویم خواننده اش کیست.
موزیک توی این خونه انگار جزو اسباب و اثاثیه است. همیشه دارد پخش میشود. یاد ظهر افتادم. آن موقع هم موزیک بود و صدای نفس نفسهایمان که در آن گم میشد.حالا تو برگشته بودی سر میز کار و صدای تایپ کردنت را میشنیدم، من با لیوان قهوهام نشسته بودم روی تخت و فکر میکردم به این آخر هفتههایی که در خانهی تو میگذراندم. سکوت میخواستم، خانه هم خسته شده بود انگار. انگار بعد از یک شب پر هیاهو احتیاج به سکوت مطلقی داشت تا تجدید قوا کند. احتیاج به نفس گرفتن داشت برای راند بعدی. ولی موزیک هنوز داشت پخش میشد.
برگشتم به تاریکی اتاق، گرمم بود، یه تاپ راحتِ توی خانهای تنم بود که انقدر نازک بود فکر نمیکنم تاثیری در گرمی و سردی تنم داشت، دلم میخواست درش بیاورم و برهنه کنارت دراز بکشم. مثل عکسها، مثل فیلمها که همیشه کادر از پشت زن است تا سینه هایش دیده نشود، اما همانقدر سکسی و جذاب است، آنطور که پشت برهنهی زن را با کش و قوسهایش ببینی و بقیه را به تصورات بسپاری. لباس را در آوردم و دیگر برهنهی برهنه در کنارت دراز کشیده بودم. دلم شیطنت میخواست هنوز. دلم میخواست هیزی کنی. ولع توی چشمانت را دوست دارم. میدانستم سینه ام از کنار بالشی که به بغل گرفتهام بیرون زده است و منتظر بودم متوجهاش شوی. دست در موهایم بردم، همه را به سمت دیگری راندم تا تو تمام این کادر را داشته باشی بدون آنکه چیزی جلویش را گرفته باشد. آهنگ از پس آهنگ میگذشت و من مانده بودم که تو چرا پشت برهنه و سینهی بیرون زدهی من را از زیر دستانم نمیبینی. شاید هم دیده بودی و نمیخواستی به روی خودت بیاوری. هر لحظه منتظر بودم نگاهت را ببینم که یهو این قاب را دیده ای و داری از دیدنش لذت میبری. گوشه ی انگشتت را میکشی به انحنای زیر سینهام و میگی بیبی جان چه کردی. باز دستم را در موها بردم. موها را کنار زدم. خودم از آن حالت سکسی بدنم به وجد آمده بودم. تو هم اگر نمیدیدی خودم در دل از این صحنه لذت برده بودم. صحنه ی زنی که با شانهها و کمر لختش در تاریکی ۳ صبح کنار مردی دراز کشیده، و منتظر است مرد شیطنت سینه هایش را ببیند.