ويترين گردي از نوع مهمون خارجه

هرجا كه ميرم… شاديها رو كه ميبينم، خيابونا رو كه از پشت شيشه ي ماشين ماشين نگاه ميكنم… دوستامو كه عين قديم تو سر و كله ي هم ميزنن، يه حسي مثل حسرت ميگيردتم… انگار اينا ديگه مال من نيستن… دارم از پشت ويترين نگاهشون ميكنم… يه نگاه گذرا به مدت كمتر از دو ماه… بعدش تموم ميشه… بعدش برميگردم به همون زندگي كه ديگه اينا نيستن و ميفهمم اينا براي هميشه از زندگيم رفتن… فقط يه نگاه گذرا انداختم بهشون… از پشت ويترين… حسرت برم ميداره… بغض فشار ميده گلومو… من نميخواستم عوض بشم… اين زندگيه كه عوض شده…

من ِ بى جنبه

حس وصف ناپذيريه وقتى بهت ميگه كه “همه ى زندگيمى” و براى اولين بار از چند بارى كه اين جمله رو از خودش يا آدمهاى ديگه شنيدى واقعن حس ميكنى كه از ته دلش داره ميگه و he actually means that.
و جوابى ندادم من، نه حتى يه مرسى يا تو هم همينطور عزيزم. دوست داشتم سكوت كنم و بى دغدغه از حس شيرينى كه تمام بدنم رو داشت ميگرفت لذذذذذت ببرم.