یکی از همین روزها

یکی از همین روزها این زندگی رو تموم میکنم. یکی از همین روزها که دیگه واقعا به این نتیجه رسیدم که زندگی با مرگ هیچ تفاوتی نداره. این روزها خیلی فکر میکنم به اینکه چرا ما باید اینقدر موجودات منفعلی باشیم که نه به وجود اومدنمون نه تموم شدنمون دست خودمون باشه ولی تموم این جون کندنای ما بین رو باید خودمون بکنیم و بارشو به دوش بکشیم. که چی؟ که آخرش دست خودمون نباشه که کی دیگه نمیخوایم؟ یه روزی که اونقدر قوی شدم که وایسم و بگم این بود… این انتخاب خود خود من بود… یه روزی این کار رو میکنم… و این روز دور نیست.

Author: تارادخت

هیچ پایانی به راستی پایان نیست. در هر سرانجام, مفهوم یک آغاز نهفته است. چه کسی میتواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد؟

One thought on “یکی از همین روزها”

Leave a comment